یاد بگیریم بی بها محبت کنیم!
(16)متین:پرستو بدو دیگه؟
پرستو:اومددددددمممممم!!
متین:چی کار میکنی دختر؟
پرستو:اومدم بابا.
دو دقیقه گذشت که
پرستو:برییم حاضرم الان.
متین تا یک دقیقه چیزی نگفت و فقط پرستو را نگاه میکرد.پیشانی پرستو را بوسید و گفت:
متین:بپا با عروس اشتباهت نگیرن!!
پرستو خندید و گفت:در این که من یه پا عروسم که حرفی نیست.میدونی که.منتهااااا
پرستو در حال پوشیدن کفشهایش ادامه داد.
پرستو:منتها دامادم قبلا دل و زبونمو با هم دزدیده. ای د اماد بی انصاف.
متین که داشت میخندید گفت:بببببببببله!مشخصه.چه زوری هم داشته همه ی زبون عروسشو دزدیده .وای وای.پسر بد!
پرستو:خوب نههه اونقدرهام پسر بدی نیست طفلی .بدشم یه ذره زبون برای عروس خانم گذاشته .
متین با خنده ادامه داد:آخیییییششششش!!همش یه ذره زبون مونده برای عروس خانوم.همممممممممممش ممممممم......3 سانتی متر نه؟اگ همینقدر هم دل داشته باشه که واویییییلا.اما داماد نمیتونه تحمل کنه .....
پرستو:نه نه هر چی دل بوده دست خودشه من نه یعنی عروس خانوم هیچی نداره.هر چی دل بود داده به آقا داماد.شش دنگ خیالت جمع یعنی خیالش جمع.آقا دامادو میگم.
متین:عروس خانوم قصد دارن بعد از عروسی برسن دیگه نه؟
پرستو :نه!!!! پیش به سوی ماشین.
پرستو جلوتر از متین راه افتاد .لحظه ای برگشت و چشمکی به متین زد.متین خندید و سریع هر دو سوار ماشین شدند.
در راه
ضبط ماشین روشن بود که صدای اذان شنیده شد.متین ضبط را خاموش کرد . دست راستش را روی سینه اش گذاشت ذکری زیر لب گفت و بعد سه بار دستش را به پیشانی زد و بوسید.
پرستو با نگاه تحسین آمیزی متین را نگاه میکرد بعد گفت:
پرستو:ازت ممنونم متین.ممنون که حرمت ها رو نگه میداری.
متین خندید و به رانندگی ادامه داد.
زمان صرف شام
پرستو از ساختمان ویلا به سمت حیاط آمد .متین که با اهل فامیل صحبت میکرد همسرش را دد.
متین از دوستانش عذر خواهی کرد و به سمت پله های ساختمان رفت.پرستو چند پله ای با سطح باغ فاصله داشت که متین از پله ها بالا رفت و دستش را به سمت پرستو دراز کرد.پرستو با افتخار دستش را در دست متین گره زد و با هم از همان چند پله پایین آمدند.
متین:حال عروس خانوم من چه طوره؟
پرستو خندید و گفت:خوبه اما یه کم گشنشه.
متین:مگه هنوز نخوردی؟
پرستو:نه از گلوم تنهایی پایین نرفت.
متین به پرستو خیره شد و گفت:پس اپیدمی شده این درد.
پرستو با تعجب گفت:مگه تو هم شام نخوردی؟
متین خندید و گفت:اونقدر ها هم که فکر میکنی داماد بدی نیستم که تک خوری کنم.
پرستو خندید و گفت:خوب حالا چی کار کنیم؟ایستگاه شکم کجاست؟
متین:اونجا (متین با دستش به سمت دیگر باغ اشاره کرد)بریم؟
پرستو:بببببببببله.
هر دو خندیدند و به سمت دیگر باغ رفتند.
هنگام سرو غذا
پرستو:متین؟؟؟؟؟؟؟
متین:جانم؟
پرستو:اینا چرا ما رو اینطوری نگاه می کنند؟
متین یک لحظه متوجه اطرافیانش شد و با تعجب به پرستو نگا کرد و گفت:
متین:نمیدونم!!چی بگم والا.
در همین موقع خانم مسنی کنار پرستو آمد و گفت:
-:سلام
متین و پرستو هر دو سلام کردند.
-:بچه ها شما فامیل عروسین یا داماد؟
متین و پرستو یاد بازی عروس و دامادی خودشون افتادند لحظه ای خند شان گرقت که پرستو خودش را جدی نشان داد و گفت:3 ساله!
متین هنوز داشت زیر لب میخندید که پرستو با نگاهش به او اشهرا کرد که خنده اش را کنترل کند.
-:ان شاء الله خوشبختیتون صد ساله شه.رفتین خونه واسه هم حتما اسفند دود کنین بچه ها.
متین و پرستو هر دو خندیدند و تشکر کردند.
دو ساعت بعد .مراسم تمام شده و همه اماده ی ترک ویلا میشوند.
متین و پرستو از همه خداحافظی کردند.و به سمت ماشین راه افتادند که متین جلوتر رفت و دزد گیر ماشین را خاموش کرد و در را برای پرستو باز کرد متین صبر کرد پرستو در ماشین بنشیند بعد در ماشین را بست و به سمت در راننده رفت که پرستو از داخل ماشین به سمت دیگر(سمت راننده) دستش را دراز کرد و در را برای متین باز کرد.
متین داخل ماشین نشست و بعد از بستن کمر بند از پرستو پرسید:
متین:راحتی؟سردت نیست؟
پرستو :نه .خوبم!
در این موقع هر دو به سمت جمعیت نگاه کردند که برای اخرین بار از مهمانها خداحافظی کنند که ناگهان متوجه نگاه عجیب جمعیت به سمت خود شدند.
پرستو :متین؟آخه مگه ما چمونه؟
متین:نمیدونم به خدا !! میگم بگیم خداحافظ و در ریم!میترسم با نگاهشون عروسمو بخورن!!نگاه کن تو رو خدا! الله اکبر!!
هر دوخندیدند. سری خداحافظ کردند و راه افتادند.
پرستو:هیچ خوشم نیومد.
متین:از چی؟
پرستو:خوب چرا اونطوری نگاه میکردن ما رو؟
متین:طفلی ها مقصر نبودن که ماه و رو زمین دیده بودند خوب چشم ازش بر نمیداشتند گله ای نداره که.
پرستو نگاه عجیبی به متین کرد و گفت :من جدی میگم متین.
متین با لحن جدی جواب داد:چون یاد نگرفتن به هم محبت کنن.هر چی دیدن تو این شبکه های ماهواره ای و اینترنتی بوده .نوع شرقی محبت کردن بین زن و شوهر براشون عجیبه.تو که خودت بهتر میدونی!
پرستو:یه سوال بپرسم؟
متین:بپرس!
پرستو:تو وقتی در ماشین رو برام باز میکنی که سوار شم.یا وقتی پالتو مو میگیری تنم کنم.به غرورت بر نمیخوره خجالت نمیکشی؟
متین:نه!چه ربطی داره؟و در ثانی مگه برای غریبه اینکار و میکنم که خجالت بکشم؟تو زن منی.محبت من مال تو نباشه مال کی میخواد باشه.
پرستو خندید و گفت:ما شا الله زبونتم خوب راه افتاده ها؟آفرین چه خوب حرف میزنی؟حظ کردم.ممنون.
متین خندید و گفت:هر چی باشه من یه کم از زبون عروسمو دزدیده بودم یادت رفته؟
هر دو خندیدند و راه خود را ادامه دادند.
میخوایم راه بریم بریم اما همون راه رو خوب بریم طوری که از لحظه لحظه ی مسیرش لذت ببریم.